عاشقی و تنهایی
سیمای تو را ماه ندارد . . . که ندارد ژرفای تو را چاه ندارد . . . که ندارد در حسرت دیدار تو ای برگ شقایق دل، طاقت یک آه ندارد . . . که ندارد من گوشه ی چشمت به دو عالم نفروشم این نازِ نگه، شاه ندارد . . . که ندارد معشوقه ی من پاک تر از قطره ی باران واللهِ که بدخواه ندارد . . . که ندارد عمری است که سرگشته ی صحرای کویرم این جاده به تو راه ندارد . . . که ندارد خستـــم از روزای ابــری خیلی سنگینه نـگاهت آره مــن اونم که گفتــم واسـه چشم تـو دیوونم چـمــدون رویـــاهـــامـو دیگه برداشتم و بستم از تو هیچ چیزی نـمونــده نـه نگـــاهی و نـه یــــادی آخه چطور دلت اومد تنهام بزاری و بری آخه مگه حرفی زدم زخم زبونی من زدم آره همش بهونه بود مسئله یار دیگه بود دلت هوایی شده بود کارم از کار گذشته بود برو با یارت عزیزم رها کن این دل منو الهی صد ساله بشه عشق قشنگت عزیزم فقط یه قول بهم بده یارتو تنها نزاری که مثل من اسیر بشه آواره از خونه بشه منم یه قول بهت می دم یه روز فراموشت کنم قلبمو سنگیش بکنم عشقتو خاکستر کنم اگه یه روز خواستی گلم کسی رو نفرینش کنی بگو که مثل من بشه زجر جدایی بکشه
دوست ندارم تو تابستون بشینــم باز ســر راهت
نمیـــخوام بـــازم خیـالت قبـلـه آرزوهــــام شــــه
تـــو بمــون و عاشقـــای روی پُـــر غـرور و ماهت
آره مـن قـول داده بــودم تـا تهش بــاهات بمونـم
ولی پس دادی نگــــامو زیــر رگبــــــار غـــرورت
من فقط یکــم شکستم خوب نگام کنی همونم
دیگــه عین اون قدیمــا چشــــاتو نمیپرستــــم
رخ تــو عین یه بـــــازی منــو مـات قصه هـا کرد
حالا بی اسمـم و تنها پُــرپــاییز و شکستــــم
اینــی که حــــالا میبـینـی دیگه مجنون چشات نیست
دیگه وقتی نیمه شب شه نگـران لـحظه هــات نیست
مـــن بــرام فــرقـی نــداره کـــه تو بــاشی یـا نباشی
خیلـی وقته دیگه نیستی تو دلم جـــایی برات نیست
مـــن سپردمـت به دریــــا عـیــن یـــه مـوج زیـــــادی
تازه فهمیدم با این عشق زندگیـــم چقـد تلـف شـد
تــو بـــه جــای التماســم یـــه گُلـــم بهـــم نــدادی
من میرم واسه همیشه
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |